آرمین جونآرمین جون، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره
بابا جونبابا جون، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

دنیای شیرین نی نی ما

خاله جون اومد

عزیز دل مامان.خاله جون و پویا اومدن تهران پیشمون.تو و پویا وقتی همدیگرو دیدین کلی ذوق کردین و همش همدیگرو بوس میکردین و میخندیدین.پسر خوشگل مامانم همش میگفت پویا سلام خوبی؟حا جون(خاله جون)سلام چطوری؟قربون پسرم بشم من که اینقد شیرین زبونه.توی هر مغازه ای هم که میرفتیم می گفتی سلام عزیزم و همه کلی ذوق میکردن و قربون صدقت میرفتن. دیگه کامل حرف میزنی و همه چیز میگی.شعر هم خیلی دوست داری و هر شعری واست میخونم با دو بار خوندن یاد میگیری و پویا هم شعر آی زنبور طلایی نیش میزنی بلایی رو بهت یاد داده. عزیز طفلی تا ماشین رو روشن می کنی سریع میری خاموشش می کنی یا تنظیماتش رو بهم میریزی.   ...
1 تير 1393

احوال این روزای ما

من و بابایی و آقاجون اومدیم تهران و عزیز جون موند شمال پیش خاله فاطمه.آخه خاله جون بینیش رو عمل کرده.خیلی ناز شده.ماهم رفتیم خونه عزیز جون تا آقاجون تنها نباشه.منم این چند روز کلی اذیت شدم و چند تا از دندونام رو پر کردم.روزی دوتا.پسر خوشگل مامانی تو هم کلی اذیت شدی.ساعت 6.30 بیدار میشدی تا بریم دندون پزشکی.بابایی طفلی هم کلی اذیت شد.آخه همش تو نق میزدی عزیزم.همشم بغل بابایی بودی و دستور میدادی.هههههههه.بعد یک هفته عزیز جون اومد و ماهم اومدیم خونمون. آرمین توی بوفه ی بیمارستان فجر.ساعت 6.45 صبح ...
1 تير 1393

وقتی آرمین دختر میشه

الهی فدات بشم من نفسیه من. قربونت برم. روسری رو دادی به من و گفتی بپوش و ازم عکس بگیر. من نیازم تورو هر روز خوردنه بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووس بخورمت من عزییییییییییییییییییییییییییییییییزمی ...
1 تير 1393