خاله جون اومد
عزیز دل مامان.خاله جون و پویا اومدن تهران پیشمون.تو و پویا وقتی همدیگرو دیدین کلی ذوق کردین و همش همدیگرو بوس میکردین و میخندیدین.پسر خوشگل مامانم همش میگفت پویا سلام خوبی؟حا جون(خاله جون)سلام چطوری؟قربون پسرم بشم من که اینقد شیرین زبونه.توی هر مغازه ای هم که میرفتیم می گفتی سلام عزیزم و همه کلی ذوق میکردن و قربون صدقت میرفتن. دیگه کامل حرف میزنی و همه چیز میگی.شعر هم خیلی دوست داری و هر شعری واست میخونم با دو بار خوندن یاد میگیری و پویا هم شعر آی زنبور طلایی نیش میزنی بلایی رو بهت یاد داده. عزیز طفلی تا ماشین رو روشن می کنی سریع میری خاموشش می کنی یا تنظیماتش رو بهم میریزی. ...